مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

خاطرات سفر ما در یک هفته هخر مهرماه

سلام ما بعد از یک هفته برگشتیم   23 مهر ماه ساعت 5 صبح حرکت کردیم به طرف تهران مهران از اول گذاشتیمش تو ماشین خواب بود چند بار بیدار شد برای شیر خوردن  و دوبارم پوشاکش را عوض کردیم ساعت 1 ظهر بود که رسیدیم خانه عزیزم تا شب همه دایی و خاله به دیدن مهران امدن تا شب بهمان خیلی خوش گذشت  24 مهرماه یک ماه از تولد مهران گذشت شب مراسم عقد پسر داییم  بود  ظهر خانه خاله ام دعوت بودیم بعد از ناهار من رفتم اریشگاه و مهران را به خاله و مامانم دادم وقتی از اریشگاه برگشتم خاله ام به مهران چند باری شیر داده بود و شیری برای دخترش نمانده بود .   ساعت 6:30 رفتیم سالن عروسی مه...
30 مهر 1392

عکس ازحمام بردن مهران

هفته گذشته رفتیم بازار که مانتو بخرم نیم ساعت اول مهران تو کالسکه خواب بود اما وقتی بیدار شد می می میخواست من که هنوز بلد نیستم بیرون می می بهش بدم  پاساژ را گذاشت رو سرش اخرین مانتو فروش را نگاه کردم و پسندیدم فروشنده گفت خانم بیایید این جا شیرش بدید .    وقتی رفتم خانه دیدم که مانتو کمی برام تنگ هست وقتی ادم نی نی داره نمی تواند خرید کند .  سلام امروز مهران گلم  را بردیمش حمام شد مثل دسته گل اینم عکسش فقط دختر ها نبینند که پسرم خجالت نکشد عکس با سانسور...  ...
21 مهر 1392

بدون عنوان

مهران مامان چند روزی هست سرماخوردی دیروز رفتیم دکتر.   ای کاش نی نی های گل مان  سرما نمیخوردند  بیمار نمیشدند  . ...
15 مهر 1392

ختنه کردن پسرم تاج سرم

15روزگی مهـــران بود ان را برای ختنه بردیم بعد از چهل دقیق رفتیم داخل اتاق خانم دکتر گفت فقط یک نفر بچه را ببرد تو اتاق  روی تخت بخواباند و بعد خودمان را از اتاق بیرون کرد . اقای دکتر با خانم دکتر وبا کمک منشی بچه را ختنه کردند . وقتی رفتیم بچه را برداریم اقای دکتر گفت این پستونک را بگیرد که گریه نکند مهـــران با چه ناراحتی این پستونک را مک میزد خانم دکتر گفت که هرروز چند ساعت باز باشد و حمامش هم نبرید تا ختنه بیفتد. بعد از معاینه بردیمش خانه و استامنفون بهش دادیم و بازش کردیم و تا ساعت 7 شب بود گریه میکرد . تا  ان روز که گریه مهـــران را نشنیده بودم را شنیدم و چقدر ان روز برام ...
13 مهر 1392

خاطرات ما در ده روز اول بعد از زایمانم

ساعت سه بود همسرم و مادرم به ملاقاتم امدند همسرم بعد از احوال پرسی  رفتند اتاق نوزادان و بچه را دیدند و همسرم امد و گفت که ان عکسی گرفته بودی وحشت کرده بودم  مادر شوهرم و جاری ام  و بهم تبریک گفتند همسرم رفت کارهای ترخیصم را انجام دهد.  ساعت 4 عصر بود از بیمارستان حرکت  کردیم و خانه رسیدیم مادر بزرگ  خاله ام  خواهرشوهرم  جاری ام  مادر شوهرم به استقبال مان امدند. و بعد ازرفتن به اتاق و گرفتن  کادوها. پدر بزگم امدو براش اذان  گفت . همان شب اول خالم بچه را برد حمام مهران شد مثل دسته گل . هیچ وقت عادت نداشتم نیمه شب از خواب بیدار ش...
10 مهر 1392

بدون عنوان

سلام دوستان بعد از یک سال زحمت پسرم  24 شهریور ساعت یک بامداد به دنیا امد عکس هایش را  بعدا برایتان میذارم    ...
4 مهر 1392
1